اخبار ویژه

گام‌های بلندی که نیشکر برای رونق جوامع محلی برداشته است؛ سهم صنایع‌دستی خوزستان از سفره شیرین نیشکر تعلیق زلف و تاب ترسل بهانه شد تا از میان دل‌بران ناز تو را کشم مطالبه رسانه‌ها از نوسازی مدارس خوزستان؛ شفافیت در قراردادها و ترک‌تشریفات مربی سابق تیم ملی کشتی فرنگی ؛ مدیر فنی خانه کشتی بندرامام خمینی(ره) شد امروز پانزدهم شهریورماه جلسه مشترک در دانشگاه آزاد اسلامی واحد ایذه با حضور ریاست محترم و معاونت فرهنگی پژوهشی دانشگاه و رئیس مرکز آموزش فنی و حرفه ای خواهران و برادران ایذه. برگزار شد برگزاری نشست هم‌اندیشی مدیرکل آموزش فنی و حرفه‌ای خوزستان با کارکنان مرکز ایذه امروزه صنعت بانکداری اسلامی با هدف توزیع عادلانه منابع مالی بین اقشار مختلف جامعه، پویایی و شکوفایی تولید و اشتغالزایی از شاخص های اصلی اقتصاد کشورهای اسلامی محسوب می گردد آتش و خشم طبیعت ” ( دلنوشته‌ای برای طبیعت ستم دیده ) بلوط یاداشت خرم سعیدی با پیگیری‌های سازمان بازرسی کل کشور؛ مشکل تجهیز پایانه مرزی شلمچه به دستگاه ایکس ری کامیونی برطرف شد. موج رسانه‌ای «هم‌قدم» با تهیه‌کنندگی دکتر داود حری

11

افسونِ بازیگری / گریستن با شانه

  • کد خبر : 5506
  • 20 آبان 1403 - 21:22
افسونِ بازیگری / گریستن با شانه

حسن زعفرانی رسانه اقتصاد بومی نیوز  – از نوجوانی عادت داشتم درباره‌ی فیلم‌هایی که می‌دیدم می‌خواندم. فیلم هایی که می‌شد در موردشان چیزهای خواندنی نوشت زیاد بودند. سینما هنوز دربست به صنعت تبدیل نشده بود و هنر هم‌چنان حرفِ اول را می‌زد. هالیوود در اوجِ شکوفایی خود بود و شاهکارهای ماندگار یکی پس از دیگری […]

حسن زعفرانی رسانه اقتصاد بومی نیوز  – از نوجوانی عادت داشتم درباره‌ی فیلم‌هایی که می‌دیدم می‌خواندم. فیلم هایی که می‌شد در موردشان چیزهای خواندنی نوشت زیاد بودند. سینما هنوز دربست به صنعت تبدیل نشده بود و هنر هم‌چنان حرفِ اول را می‌زد. هالیوود در اوجِ شکوفایی خود بود و شاهکارهای ماندگار یکی پس از دیگری پرده‌های سینما را تسخیر می‌کردند. سینمای ایران در حالِ پوست اندازی بود و سایه‌ی سینما‌گران تحصیل‌کرده روز‌به‌روز سنگین‌تر می‌شد. سینمای موسوم به “‌موجِ نو” به طبع موج نوی سینمای فرانسه در میان تحصیل‌کردگان برای خود طرفداران پروپا قرصی فراهم کرده‌بود . من و جمع معدود دوستانم اما در تنها سینمای شهرمان “تابش” فیلم‌هایی را می‌دیدیم که در بهترین حالتش دو سال از اکران عمومی شان گذشته‌بود. فیلم‌هایی که تهیه کنند‌گانشان نیز قید آن‌ها را زده بودند و به صورت فله‌ای به شهرستان‌های کوچک دور از پایتخت به بهایی ناچیز کرایه می‌دادند. تنها روزنه ای که در چشم اندازمان بود و می‌توانستیم از طریق آن با سینمای روز جهان آشنا شویم، نشریه‌های سینمایی بودند. «فیلم و هنر» و «ستاره سینما» دو نشریه مهم سینمایی بودند که هر هفته مثل دو مسافر عزیز چشم به راهشان بودیم تا ما را به جشن سینما ببرند. جشنی که در آن«زوربای یونانی» می‌رقصید و «دسیکا» ، «ویلیام وایلر» ، «فلینی» ، «آنتونیونی»،«هیچکاک»، «برگمان» و … سازهای سمفونی بی پایانش را کوک می کردند.
آتش بیار این معرکه نویسندگان و منتقدانی بودند که متاسفانه حالا دیگر شماری از آن‌ها در میان ما نیستند . ما هرهفته بی‌‎تابانه و مشتاقانه و با شوروشوقی کودکانه در ردیف اول این جشن حضور داشتیم. نه سنگین و رنگین و دست بر زانو روی صندلی، در حاشیه بودیم تا بتوانیم به راحتی ازلابه‌لای حضار هرسو، سرک بکشیم و جیب‌های اندیشه‌مان را از شاباش‌های صاحبان جشن پرکنیم. و بانیان جشن مثلا ، تو بگو: شمیم بهار بود ودکتر هوشنگ کاووسی بود و مصطفی عالمیان بود و جلال مقدم بود و فرخ غفاری بود و جمال امید بود و پرویز نوری بود و بهرام ری پور بود و پرویزدوایی بود وجمشید اکرمی بود و خانم میهن بهرامی بود و …
واین‌چنین بود که اگر ما نخورده بودیم نان گندم، دیده بودیم دست مردم. این نانِ گندم البته در آن سال‌ها از دسترسِ ما خیلی دور بود و ما مجبور بودیم هم‌چنان به «جوی» خود بسازیم. به سینمای فارسی که از کار‌کردهایش و شاید مهم‌ترین کارکرد‌هایش، ستاره سازی بود.
ما سینما را با ستارگانش می‌شناختیم . با همفری بوگارت و اینگرید برگمن، با ویلیام هولدن و اوا گاردنر، با مارچلوماسترویانی و سوفیا لورن. هنوز مانده بود تا بدانیم بازیگران تنها بخشی از پروژه‌ی عظیمِ نمایش‌اند. در این غفلت و بی‌خبری البته گناه چندانی متوجه ما نبود. بیشتر صفحاتِ مجلات سینمایی و حتی غیر سینمایی را عکس و تفصیلات همین ستارگان پر کرده بودند. روی جلد مجلات که قرق دائمی آن‌ها بود. هنگام معرفی و نمایشِ فیلم، پوسترها و پلاکارت‌های عظیم سر در سینماها باز عکس و خبر همین ستارگان بود. دراین مسابقه و رقابت هیچ تفاوتی بین سینمای وطنی و سینمای جهانی و فیلم هنری و غیر هنری وجود نداشت. همه از یک قاعده پیروی می کردند. البته داستان تئاتر دیگر بود. اما در نهایت همه‌ی راه‌ها به رم ختم می‌شد.


بازیگران، شناسنامه‌ی فیلم بودند. ما فیلم را به اعتبار بازیگرانش برای دیدن انتخاب می‌کردیم. کارگردان در ذهنِ ما محلی از اعراب نداشت. اما کم‌کم باخواندن نشریات جدی‌تر سینمایی، فهمیدیم پشت سر این جشن با شکوه و سحرانگیز که مثل قصه‌های هزارو یک شب طلسم‍‌مان کرده بودند، آدمی است به نام نامی کارگردان که همه ی آتش‌ها از گور او بلند می‌شد و تا سرو سامان گرفتنِ روند نمایش، هیچ کس بدون اجازه‌ی او آب هم نمی‌توانست بخورد!

هرچه بیشتر با روند تهیه و تولید فیلم آشنا می‌شدیم، نقشِ کارگردان به عنوان سلطان بلامنازع فیلم درذهنمان پر رنگ‌تر می‌شد و به همان نسبت جلال و جلای ستارگان رنگ می‌باخت. ستارگان نه الهه‌های اسطوره‌ای، که هم‌چون دیگر عواملِ فیلم، ابزاری بودند در دست کارگردان که به تناسب ونیاز فیلم‌نامه از آن‌ها استفاده می کرد. نقش کارگردان در ساخت وپرداخت فیلم به تدریج در ذهن مردم جا باز کرد . اگر بازیگر قدری با قدرت بازیگریش درفیلمی می‌درخشید ، آن را سایه ای از هنر و تسلط کارگردان جلوه می‌دادند. کارگردانان که دل خونی ازجریان موسوم به غوغای «ستاره‌سالاری» داشتند، می‌کوشیدند مستقیم و غیر مستقیم به این قضیه دامن بزنند و نقش بازیگر را در فرایند ساخت فیلم کم‌اهمیت نشان بدهند. یا اگر اهمیتی برای آن قائل بودند به خودشان نسبت بدهند . خلاصه این‌که در این عرصه تا آن‌جا پیش رفتند که یکی از آن‌ها اعلام کرد، من می توانم از چوب بازیگر بسازم. این حرف ادعای بزرگی بود که یک سره بر قدرت بازیگری خط بطلان می‌کشید.

اما واقعیت چیست؟ آیا به راستی می‌توان از چوب بازیگر ساخت؟ این سخن یا بهتر بگویم این ادعا به سرعت بینِ اهالی سینما رواج پیدا کرد و موافقان و مخالفانی یافت. اما به همان سرعت بی اساس بودنش به اثبات رسید. مهم‌ترین دلیل آن بود که کارگردان‌های صاحب‌سبک و‌به‌نامِ سینما بهترین آثارشان را با بازیگرانِ خاصی ساختند . مثلاً «ویتوریو دسیکا» کارگردان مشهور ایتالیایی بهترین فیلم هایش را با شرکت«سوفیا لورن» ساخت. نمونه‌اش فیلم معروف «دو زن» که جایزه‌ی اسکار را برای «سوفیا لورن» به ارمغان آورد. یا اینگماربرگمن کارگردانِ برجسته‌ی سوئدی که همیشه با بازیگرانِ خاصی کار می‌کرد. دلیل دیگر فیلم هایی بودند که در دو نسخه و با بازیگران متفاوت ساخته شدند. مقایسه‌ی بازی بازیگران نشان می‌داد بازیگر تا چه اندازه می‌تواند در باور پذیری نقش تاثیرگذار باشد. اقبال تماشاگران هم از یک نسخه‌ بی‌پایه بودن این ادعا را موکد می کرد. اما بازیگر خوب چه ویژگی هایی دارد؟ این یک بحث مفصل است که از حوصله‌ی این نوشته خارج است .
دوستداران این موضوع می توانند به کتاب هایی که در این باره نوشته شده است مراجعه کنند . در این جا می خواهم به یک نمونه ی عینی اشاره کنم که نشان می دهد ، بازیگری «آن» ی است که در جنم بازیگران خلاق و هنرمند وجود دارد و او را از دیگران متمایز می کند.
پرویز دوایی منتقد‌ِ سرشناسِ دهه‌ی چهل وپنجاه در صفحه‌ی آخرِ مجله‌ی سپید و سیاه نقد فیلم می‌نوشت. اهمیت و تاثیر نوشته‌های این منتقدِ صاحب سبک بر خوانندگان و منتقدان جوان آن دوران چنان بود که می‌گفتند: «سپید و سیاه» تنها مجله‌ای است که از چپ به راست خوانده می شود. به این معنا که خوانندگان سپید و سیاه اول به سراغ نوشته های جناب دوایی می‌رفتند که در صفحه‌ی آخر چاپ شده بود.
پرویز دوایی در مطلبی درباره ی بازیگری نوشته بود: همیشه این پرسش برای من مطرح بود که «هیئت ژوری» از بینِ کاندیدای بهترین بازیگر، چگونه و بر پایه‌ی چه متر و معیاری، رای به انتخاب یک بازیگر می دهند؟


بازیگرانی که از سراسر دنیا و در مطرح‌ترین فلیم‌ها بازی کرده‌اند و لابد بازیشان واجد استانداردهای لازم بوده‌است که توانسته‌اند خود را به این مرحله از موفقیت برسانند. یعنی کاندید شدن برای احرازِ مقام بهترین بازیگر جهان. بازیگرانی که وقتی بدون مقایسه با نامزدهای دیگر بازی هنرمندانه‌ی آن‌ها را نگاه می‌کنی به وجد می‌آیی و با خود می‌گویی؛ مگر ممکن است این نقش را بهتر از این هم بازی کرد ؟
پرویز دوایی در ادامه می‌نویسد این پرسش هر سال هنگام برگزاری مراسمِ جشنواره‌ی «اسکار» و انتخاب بهترین بازیگر در ذهنم پررنگ‌تر می‌شد اما پاسخ قانع‌کننده‌ای برای آن نمی‌یافتم. سرانجام با دیدن فیلم “کلوت” راز این معما برای من آشکار شد. «کلوت» فیلمی بود به کارکردانی «الن جی پا کولا» محصولِ سال ۱۹۷۱ آمریکا و با شرکت «جین فوندا» که مخالفتش با جنگ ویتنام، پای او را به دنیای سیاست هم باز کرد. درسکانسی از فیلم جین فوندا می‌گرید اما گریه‌ای متفاوت با آن‌چه تا آن روز در سینما دیده‌بودیم.
معمولاً برای گریستن نمای نزدیکی از چهره‌ی بازیگر نشان می‌دادند که در حال اشک ریختن است. اما در این سکانس به جای چهره‌ی بازیگر دوربین نمایی از پشت شانه ی جین فوندا را نشان می داد که در لرزشی خفیف و مداوم حس گریستن را به بهترین شکل ممکن به بیننده منتقل می‌کرد . جین فوندا در این سکانس درخشان گریستن را به زیبایی تمام و باورپذیری خارق العاده‌ای به نمایش گذاشت و جایزه‌ی اسکار همان سال را ازآن خود کرد. این صحنه به من نشان داد که«هیئت ژوری» با دریافت چنین «کد» هایی که هنرمند خلاق وتوانمند از خود صادر می کند ، به راحتی می‌توانند بهترین بازیگر را از میانِ ‌سایر نامزدها انتخاب کنند.

انتشار مطلب دوایی بین دوستدارن و منتقدینِ جوانی که تحتِ تاثیر دیدگاه سینمایی او بودند بازخورد گسترده‌ای پیدا کرد و اصطلاح ( بازیگرانی که با شانه شان می گریند) را باب کرد و سر زبان انداخت. از آن پس هر وقت می‌خواستند از بازی هنرمندانه‌ی بازیگری تمجید کنند، می گفتند فلانی هم با شانه‌اش گریه می‌کند. بازیگرانی که بر خلاف ادعای آن مدعی نمی‌شد از چوب ساخته‌شان. بازیگری سرشتی ذاتی و درونی دارد. بازیگری باید «آنی» داشته‌باشد تا بتواند در صحنه بدرخشد و با تماشاگر ارتباط عاطفی مناسب بر قرارکند و همدلی او را برانگیزد. کلاس و دانشکده البته مهم است. او در تحصیلات آکادمیک تکنیک‌های بازیگری را می‌آموزد و شیوه‌ی آزمون و خطا را به حداقل می‌رساند. اما اگر بازیگر در سرشتِ خود «آن» را نداشته باشد موفق نمی‌شود. بعضی ها فکر می‌کنند کسانی که ادای بازیگران مشهور را در می‌آورند دارای استعداد بازیگری هستند. اما بازیگری ادا و تقلید نیست. بازیگر باید نقش را در خودش بیافریند تا بتواند آن‌چه را در دل و جان شخصیت می‌گذرد روی صحنه به تماشاگر القا کند.برای دیدن چنین بازیگرانی لازم نیست بین چهره‌‎های سرشناسِ جهان بگردیم بلکه کافی است درست دیدن را یاد گرفته باشیم.
چندی پیش هنگام برگزاری چشنواره ی « چهارشنبه‌ها باتئاتر» که به همت آقای منصور ناصری برگزار شد، بازیگرانی را دیدم که باکمترین امکانات ممکن چنان در صحنه درخشیدند که ناخودآگاه به یاد سخن پرویز دوایی افتادم که مگر می‌شود این نقش را بهتر از این هم اجرا کرد؟
یکی ازآن ها کیانا کفایی است. بازیگرنوجوانی که در نمایش کوتاه «تصویر شیر» شوری در صحنه آفرید وحیرت همگان رابرانگیخت. آن هم درشرایطی به تمامی نامناسب؛ صندلی های متحرک که با کوچکترین حرکت صدایشان در می آمد، نور و صدای نامناسب و درهای باز سالن که یکی می‌آمد و یکی می رفت.
بازیگرِ کاریزماتیکی که ویژگی‌های فیزیکی‌اش را به خوبی می‌شناسد و بر آن‌ها تسلط دارد. به‌خصوص دست‌ها و چشم‌ها و نگاه عمیق و سیالش، که بهتر از ده‌ها دیالوگ حس‌های مختلف و متضاد را به بیننده منتقل می‌کند. اتفاقاً در همین نمایشِ تصویر شیر که بازیگر نقش مقابلش مریم مسعود‌نیا که او هم از همین دسته بازیگرانی است که “آن” بازیگری دارد، برحسب نقش تلاش می‌کند با پرسش‌های نامربوط او را دچار سرگشتگی و پریشان احوالی کند؛ به درستی و هنرمندی از این توانایی‌ها یعنی تسلط بر دست ها و نگاه برای انتقال احساساتش استفاده کند. به این شکل که در پاسخ به دیالوگ نقش مقابلش، قبل از بیان سخنش حس آن را درنگاهش بازتاب می‌دهد. حس‌‎های کاملاً متضاد مانند غم و شادی، امید و ناکامی، غرور و تحقیر، تردید و اعتماد …. و مهم ترازهمه‌ی این‌ها سرعتِ انتقال این حس‌ها است که به تماشاگر فرصت سر برگردادن نمی‌دهد و مجبورش می‌کند تنها او را ببیند! از ویژگی دیگراین هنرمند قدرتِ مدیریت بر صدا است که در بازیگری به خصوص در تئاتر نقش مهمی دارد. اجرای درست دیالوگ فقط بیان آن نیست، گذشته از صدای رسا و گیرا کیانا کفایی ذات کلمه را می شناسد وارزش و اهمیتِ سکوت بین واژه‌ها وجملات را می‌داند ولحنِ درست کلام را به خوبی ادا می کند. از این منظر کارش بدون تردید خارق العاده است.
پرویزجان، دوایی عزیز و نازنین، یارسفرکرده!
لطفا به لیست بازیگرانی که با «شانه شان می‌گریند»، نامِ کیانا کفایی راهم اضافه کنید

لینک کوتاه : https://havaybana.ir/?p=5506

برچسب ها

ثبت دیدگاه

مجموع دیدگاهها : 0در انتظار بررسی : 0انتشار یافته : ۰
قوانین ارسال دیدگاه
  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.