*نگاهی به چند سروده از استاد رجبعلی کاووسی قافی.*
*برداشتی از خوانش ها در ذهن ، بر مواردی که در پی می آید و با هم می خوانیم ازایشان*
نوشته ای از *اسدا…اسدی* .
این نوشتار نقد نیست ، مروری است بر سروده هایی از دوست ، که نقد را باید منتقد ادبی بنویسد بر گستره ی اندیشه و جهانبینی شاعر، با اشراف و احاطه بر تمامی سروده ها و آثار ، نه بر بخشی یا تک سروده ای تنها.از سویی منتقد اگرخود شاعر یا دستی هم برشعر داشته باشد، ذهنیتش به هنگام خوانش و جستجوی زوایا و لایه های شعر ، دم به دم به سمت سلیقه و اتودهای مشابه می رود و از نقد راستین باز می ماند.
اما …چون استاد کاووسی قافی خود در نکوداشت مهمانان گروه انجمن ادب و هنر نقد و نظر داشتند و در این برنامه قرعه ی فال به نام خود ایشان زده شد، من جسارتا اگر نه در حد دانش گسترده ی ایشان بر شعر و هنر ، بلکه به اندازه ی بضاعت کم خود، تنها به معرفی و درج چند شعر از ایشان می پردازم .
*اما در آغاز یک معرفی کوتاه* …
استاد رجبعلی کاووسی قافی ،
کارشناس زبان وادبیات فارسی.
شاعر ، نویسنده، پژوهشگر و منتقد ادبی.
در سوم فروردین سال ۱۳۴۸ در روستای *تنگ قاف* از توابع شهرستان ایذه استان خوزستان پا به جهان هستی گذاشت تا دست روزگار او را به سمت شعر و فرهنگ و هنر سرزمین اهورایی اش ایران ، رهنمون سازد. و اینچنین شد . سی چهل سال سینه به سینه ی تخته سیاه ، ایستاد و گچ خورد و آموزش داد و اکنون ، فرهنگی بازنشسته با سوابق مدیریتی در سطح مناطق و ادارات کل آموزش و پرورش خوزستان و اصفهان. دوران تحصیلات ابتدایی را در همان روستای تنگ قاف گذراند . و دوره ی راهنمایی را در ایذه بپایان رساند
درسال ۱۳۶۴ وارد دانشسرای تربیت معلم روستایی امام خمینی ایذه شد
و همزمان با تحصیل در جبهه های جنگ درمناطق کرخه و کردستان .
درسال ۱۳۶۸ پس از فراغت از دانشسرا به عنوان معلم عشایری در روستاهای عشایرنشین منطقه ی ایذه استخدام شد.
درسال۱۳۷۳وارد دانشگاه شد و درسال ۱۳۷۶ موفق به اخذ مدرک کارشناسی زبان و ادبیات فارسی از واحد ایذه شدند
وی علاوه برشعر، به نقاشی وخوشنویسی، هم پرداخته است و به همین خاطر پس از ۳سال تدریس درمناطق عشایری، به عنوان مسئول فرهنگی هنری امورتربیتی
آموزش و پرورش مشغول شد .
درسال ۱۳۷۰ موفق به اخذ مدرک عالی در رشته ی خوشنویسی شد. درکنارخوشنویس به دیگر کارهای هنری و نقاشی،هم می پرداخت. ودرمدارس راهنمایی و متوسطه به تدریس هنر و ادبیات پرداخته،
به خاطر همین سوابق کاری به عنوان مسئول کانون فرهنگی تربیتی درشهرستان مبارکه
ورئیس سازمان دانش آموزی آن شهرستان مشغول به کار شد
وپس از سی و سه سال خدمت در آموزش و پرورش ، با تآسیس انجمن شعرا و نویسندگان ایذه عضو آن انجمن شد و درمحافل مختلف به شعرخوانی می پرداخته است
*تألیفات*:
۱- چاپ مجموعه ی شعرمستقل *غزلیات دل تنگ قاف* درسال ۱۳۹۷
۲- مجموعه ی شعرمشترک
*پژواک ارغنون* درسال۱۴۰۰
۳- – مجموعه ی شعرمشترک
*نگاه ماه* درسال۱۴۰۰
۴- مجموعه ی دوبیتی مشترک
دوفنجان عشق درسال ۱۴۰۱
چاپ بیشتر از پنجاه مقاله در روزنامه ها و نشریات منطقه ای استانی و کشوری
*واما چند شعر از استاد کاووسی قافی*
تا نـهادم پای دل را بـر قـرار زنـدگی
مـی دَوم تـا جـا نمانم از قـطار زنـدگی
تاگشودم چشم فارغ گشتم ازبودونبود
فکر و ذکرخویشتن بستم به کارزندگی
خم به ابـرویم نیاوردم تحمل کرده ام
دردهای جان گـداز و بی شمار زنـدگی
درمحیط عقل آمدخط و مشی عاشقی
برگزیدم از بـرای خـویش یـار زنـدگی
برتمام تلخ وشیرینهای خود افزوده ام
شور و حال عـاشقی را در کنار زندگی
مهروآبان ، آذر و دی ، بهمن و اسفندها
طی نـمودم تـا ببیم نـو بـهار زنـدگی
باغ عمرم حاصلی جزخون دل خوردن نداشت
قامت سروم خـمیده زیـر بـار زنـدگی
کی رواباشدبه جرم خوردن یک سیب کال
تا همیشه خون به دل باشد انـار زندگی؟
دلخوش ازآنم که آخرمی رسدصبح امید
می شود روشن به چشمم شام تار زندگی
غزل شماره(۴۸)
این چه دردیست کزآندل به فغان آمده است؟
وین چه رازیست که دردیده عیان آمده است؟
عشق رارازِنهـان چیست که عاشق سرِشوق
زیرِ شمشیرِ غَـمَش رقـص کُنان آمده است
مایلم پی ببرم فلسفه ی خلقت خویش
سرنوشتم زِچه رو دردوجهان آمده است؟
مانده ام بوده یکی دانه ی گندم یا سیب؟
که پدر خورده و از باغ جنـان آمده است
ما که خود حاصل تقدیرِ مقدّر شده ایم
پس شب قدر چرا در رمضان آمده است؟
کوه هـم بارِ امانت نپذیرفت ، چـرا؟
رویِ دوشِ بشر این بـارِگران آمده است؟
رنگِ #گل نیست که زیبا کُـنَد ایّـامِ بهار
ورنه صدرنگ که درفصل خزان آمده است
غزل شماره(۴۳)
پا به پایِ تنِ خسته ببرم جانم را
تا به پایان برسانم خط پایانم را
می کندوسوسه هردم دل دیوانه مرا
عاقبت برسرِ این دل دهم ایمانم را
اگرم در رهِ عشقِ تو شَوَم کام روا
ناروا نیست اگر هدیه کنم جانم را
منتظر مانده به راهم برسد دلبر من
تابه سامان برساند سر و سامانم را
شده خونین، دلم ازچرخ جفاکارزمان
بسکه باخونِ دلم داده به کف نانم را
گفت«قافی»بسرایم غم دل رابه غزل
شاید این گـونه بیابم رهِ درمانم را
پنجم اردیبهشت ۴۰۴
اهواز .