تنهایی ام را
در کشاکش متن
لبریزی واژه ها
هراس سرودن داشت
از تو چه پنهان
خستگی… درد
یک دشت ویرانی
آتشی در جان
زبانه ای از تشر
و سهم من از تنهایی
زندگی می کنم
گویی که سالهاست
در انزوای خویش…
شعری، همچون واگویه ای درون ریز، از نوربخش احمدزاده. شعری که با«تنهایی» آغازشده و با «انزوای خویش» تمام شده است.
. شاعران گاه درآنات خویش به
وجد آمده ازامیدوروشنی می گویندوگاه دربدترین لحظات این «شام مرگزای» به انزوایی تحمیلی تن می دهند. همه ی آنات شعر برای شاعر کشنده و دردناک است، آلوارزشاعر، شعر راهنر قاتل دانسته است. گویا سطری از شعرکوتاه پل الوار بود که می گفت: زخمی بر او بزن /عمیق تر از انزوا
سطری که شاملو ازفرط علاقه اش، همواره آن را تکرار می کرد.
دراسطوره ی یونانی ددالوس آمده ازقول هولدرلین شاعر، که گاه شاعر، ازشدت نوری که درون شان تابیده، بینایی خـویس ازدست می دهندو به تاریکی درمی غلتند.شعر فضایی بسته است که شاعررا درخویش محصورمی کندتا اوحال شاعرانه ی خویش رادریابد که هایدگر، آن را ماوا و خانه ی شعر می داند.که شاعر درآن سکنی گزیده است.
دراین واگویه ی کوتاه، نوربخش درکشاکش متن وهراس سرودن، خستگی ودرد، دردشتی ویران، واتشی درجان سهم تنهایی خویش را می جوید. تصویری که شاعرخلق می کند، دل کندن از جماعت غوغایی ست که گویا او سالهاست درآن زندگی می کرده.
واژگان کشاکش، هراس سرودن، خستگی ودرد، یک دشت ویرانی، آتشی درجان، وزبانه ای ازتشر، که هرکدام درضمیرشاعر، بارمعنایی دارند و نمادهایی برساخته ی ذهن شاعرند و جان اورا درچنبره گرفته اند.
هوشنگ چالنگی شاعر آنات شعری وکلام عرفانی شگفت، آنگاه که خوش باورانه به فتح جهان می اندیشید می گفت: واین زنگوله را که ماه به خون من آویخته /جایی که دست باشدو دشت /تکان خواهم داد/.
اما همو درلحظاتی نومیدوار وازسر یاس، می سراید:
اکنون بیرقی بر آبم
چشم می بندم وباگردنم
رعشه هایم را هنجار می کنم….
میگل اونامونو گفته بود: ان که رنج می برد، ودرد را حس می کند یعنی که او زنده است، زیرا تنها مردگان درد را احساس نمی کنند.»
لهراسب زنگنه
آبان ۱۴۰۴
















