اکبر ، ارجمندی مردمدار بود که در جوانی پخته مردی شده بود . در ارتباط اجتماعی آدم بی نظیر روزگار ما بود . او شجاع مردی بود که جسارت را با مهر و مهربانی معنا می بخشید.
بی آنکه برادر همگان باشد، با همه برادری می کرد.
پهلوان سخاوت بود و در دستگیری آنانی که می اندیشید به او و کمک او محتاجند ذره ای بخل نمی ورزید.
او خود ساخته ای بود که آرام آرام برآمد تا تکیه گاه باشد.
او شبیه ترین آدم به همگان بود، با بچه ها و جوانان جوانانه بود و با پیران خردمند.
با سادگان ساده بود و با سیاسیون سیاسی.
اهل دل بود و شوق زندگی را امید می داد.
بر این باورم ، در میان هم نسلانش که در دامنه های مونگشت پرورده شدند و در خوزستان بالیدند و در ایران مشهور شدند، بی نظیر بود و در آینده ای که نمیدانم دور یا نزدیک باشد، شاید چون او پرورش نیابد.
مورد کین بی ثمران بود ، زیرا چون رود رونده و چون درخت ثمری بود … آخر مگر غیر از این است که مردم بَرد ایزَنن درحده ثمرینه؟
دوستش داشتند چون مهر می ورزید و در مهربانی و گشاده رویی و دست و دلبازی دلاوری می کرد.
او مرد میدان لبخند و عرصه ی خوشرویی و خوشخویی بود.
نبودن او در باور نمی گنجد و هر کس از رفتنش شنید، می گوید.
بر فرس تند رو هر که تو را دید گفت
برگ گل سرخ را باد کجا می برد!
در بهت و حیرت مرگ زود هنگام و ناباورانه اش، آنچه به خاطرم خطور می کند، این بیت از غزل مفتون امینی است.
امید دل بمرد و آرزوها گوشه بگرفتند
تو گویی لشکری پاشیده شد با مرگ سرداری.
جمشیدسعیدی پور